جلسه آخر

ساخت وبلاگ
سکانس اول (جلسه آخر کلاس هلال احمر ،امتحان عملی)

اول کلاس امتحان تئوری رو دادیم ،استاد می گفت فقط به کسایی مدرک داده میشه که امتحان تئوری رو بالای 17 بشن .واسه همین من حسابی خونده بودم،ولی فک کنم تنها کسی که امتحان رو جدی گرفته بود، من بودم.خلاصه این که بعد امتحان تئوری نوبت به امتحان عملی رسید .اولش استاد پرسید کسی داوطلب میشه؟که طبق معمول همیشه جناب شخص شخیص مثله قهرمان ها داوطلب شدن . روند این جوری بود که هر امتحان دهنده ای باید یه مصدوم هم با خودش میاورد و بعد به صورت شانسی یه کاغذ از روی میز برمیداشت و نوع بانداژ و آتل بندی ای که رو کاغذ نوشته شده بود رو انجام می داد و هر بار هم اسم دو نفر امتحان دهنده رو صدا می کرد. دوباره استاد پرسید کسه دیگه ای هم داوطلب میشه؟ولی هیچکس داوطلب نشد .منم در همین حین با خیال راحت آخر کلاس نشسته بودم واسه خودم تخمه می خوردم(اینو بگم کلاس شلوغ پلوغ بود،همه بچه ها از جاشون بلند شده بودن رفته بودن جلو کلاس تا ببینن امتحان چه جوریه . منم تو این موقعیت راحت ته کلاس نشسته بودم و فارغ از همه چیز تخمه میشکوندم)تو حال خودم بودم که یه دفعه استاد اسم منو صدا کرد .انگاری که برق سه فاز بهم وصل کردن عین جت از جام پریدم. یه دونه تخمه تو دستم بود که انداختمش تو پلاستیک و زیر لب گفتم اه لعنت به این شانس برای چی من باید نفر اول باشم؟خلاصه دسته دوستم فاطمه رو گرفتم تا به عنوان مصدوم ازش استفاده کنم رفتم جلو  دو تا کاغذ برداشتم که خدا رو شکر هم آتل بندی و هم بانداژ رو بلد بودم کارم رو انجام دادم و بعد نتیجه رو که نشون استاد دادم گفت بله درسته. یه خدا رو شکر بلند گفتم و نزدیک بود از خوشحالی تو کلاس قر هم بدم .هم زمان با من آقای شخص شخیص هم مشغول امتحان دادن بودن و مثله همیشه کارشون حرف نداشت .بعد اتمام کار ما، آقای شخص شخیص و دوستشون جاشونو با هم عوض کردن و آقای شخص شخیص شدن مصدوم.منم داشتم می رفتم سراغ تخمه خوردنم که دوست شخص شخیص صدام کرد که تو رو خدا یه تقلبی برسون یه نگاه به چهره شخص شخیص انداختم صورتش رو بانداژ کرده بود قیافش مثله مومیایی ها شده بود واقعا نمی تونستم جلو خندمو بگیرم حالا نخند کی بخند ولی کم کم این خنده رو لبام خشکید چون جناب شخص شخیص بد جوری اخم کرده بودن و هر چی من بیشتر می خندیدم بیشتر قیافشون عصبی تر میشد واسه همین خودمو جمع و جور کردم دیگه نخندیدم و تا جایی که تونستم یه کمکی به دوست شخص شخیص کردم.

سکانس دوم (امتحان عملی حمل مصدوم)

روند به این شکل بود که بچه ها به گروه های 5 نفری تقسیم می شدن و هر گروه طبق دستور استاد یک نوع حمل خاص رو انجام می دادن و باید مانکن رو می بردن تو راهرو دانشگاه و دور میزدن میومدن تو کلاس و استاد هم هر سری با بچه ها از کلاس خارج میشد .بعد از این که گروه ما امتحان داد و استاد همراه با گروه بعدی از کلاس خارج شد منم  با دوستم رفتیم سر میز استاد تا ببینیم استاد چه نمره ای به گروه ما داده(راستی اینم بگم که استاد حین امتحان عملی ورقه ها رو هم صحیح می کرد و من بالاترین نمره کلاس یعنی 19/5 شده بودم و شخص شخیص شده بودن 13/5 ) خلاصه این که سر میز استاد ایستاده بودیم و سعی می کردیم نمرمون رو ببینیم و آقای شخص شخیص هم کنار ما ایستاده بودن .منم به شوخی به دوستم گفتم حالا که استاد نیست بیا خودمون نمره کامل رو واسه گروهمون بذاریم که جناب شخص شخیص انگاری که با یه بچه کلاس اولی صحبت می کنن فرمودن بچه ها لطفا دست نزنید به همتون مدرک داده میشه. منو میگی داشتم از عصبانیت می ترکیدم با خودم گفتم عجب بچه پرویی ها آخه به من که بالاترین نمره کلاس شدم مدرک بدن بعد به تو هم مدرک بدن خب حالا این به کنار بعدش جنابعالی بفرمایین به من بگین دست نزنید یعنی باورت شد که من همچین کاری می کنم بهش گفتم دست نمی زنیم داریم شوخی می کنیم که دوباره همون لبخند حرص درارشو تحویل من داد 

جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 18:10