جزوه

ساخت وبلاگ
سکانس اول (کلاس هلال احمر،استراحت بین کلاس)

یکم دیر به کلاس رسیدم واسه همین موقعی که استاد وسط کلاس یه تایمه استراحت داد رفتم پیش دوستم تا از رو جزوش قسمتی رو که نبودم عکس بگیرم،همین جور که داشتم عکس می‌گرفتم سنگینی نگاه شخص شخیص رو هم احساس می کردم ،به دیوار کلاس تکیه داده بود و نگاهش به ما بود ،اومد سمتمون و رو کرد به دوستم و گفت ببخشید میشه جزوتون رو بدید تا بذاریمش تو کانال واسه استفاده کل کلاس.در حالی که بدجوری حسودیم شده بود تو دلم می گفتم ای کاش به من گفت ولی سعی کردم خودم رو خیلی بی خیال نشون بدم واسه همین راهمو کشیدم و رفتم سر جام که دو ردیف عقب تر بود نشستم و خودمو مشغول کردم به جمع و جور کردن وسایلم که دیدم همین جور که داشت با دوستم حرف می‌زد برگشت منو نگاه کرد و بعد اومد روبه روم ایستاد.با خودم گفتم حتما با من یه کاری داره ولی اصلا نگاش نکردم و به جوری وانمود کردم که انگاری متوجش نشدم ، ولی مطمئن بودم می خواد یه چیزی بهم بگه،یه چند ثانیه ای رد شد و اون همین جوری روبه روم ایستاد ولی بعدش انگاری که منصرف شد ،چون اومد درست به بغل دستیم گفت ببخشید میشه جزوتون رو بدید و .... دقیقا همون حرف هایی که به دوستم گفته بود رو به بغل دستیم هم گفت تعجب کرده بودم با خودم گفتم مگه جزوه فاطمه رو نگرفت همین جور که داشت با بغل دستیم حرف میزد نگاهش کردم داشت می خندید یه خنده معنی دار یه خنده که انگاری داشت بهم می گفت تو هیچی نیستی الکی واسه من قیافه نگیر.خلاصه این که قرار شد بغل دستیمان جزوه شأن را پاک نویس کنند و بدن خدمت آقا.خیلی دلم می خواست از من جزوه بگیره همش به خودم می گفتم آخه اون که می دونه من از همه کاملتر می نویسم اصلا می بینه که همه از من جزوه می خوان پس چرا پیش من نیومد .

سکانس دوم(آخر کلاس ،مکالمه بین من و دوستم فاطمه)

فاطمه-سارا آقای....اومد ازت جزوه بگیره؟

-نه! مگه از تو نخواست؟!

-چرا از من خواست ولی من بهش گفتم جزوه من کامل نیست بیاد از تو جزوه بگیره.

-عهههه (سریع بحث رو عوض کردم)

توی دلم هزار تا علامت سوال تشکیل شد که چرا پس نیومد؟!و جوابش فقط یه چیزه غرور...غرور...غرور....این غرور لعنتی من ،غرور لعنتی اون 

جزوه...
ما را در سایت جزوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozneveshtman بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 14:14